دست کینه ی افلاک بسته بال و پرم را
تا چمن که رساند ؟ از قفس خبرم را
پیک های دعا را آسمان نپذیرفت
سر دهم به چه امید ؟ آه بی اثرم را
ای فلک ! مگذارم این چنین به غریبی
بال من چو گشودی ساز کن سفرم را
گر به گوشه ی غربت ضعف تن بفزاید
بار هجر عزیزان بشکند کمرم را
ای خدای من ! ای عشق ! وقت بنده نوازی ست
گرم کار تو کردم جان شعله ورم را
ای تو مایه ی هستی ! رمز شادی و مستی
محو جلوه ی خود کن دیدگان ترم را
من به فصل بهاران داشتم سر و برگی
تازیانه ی پاییز ریخت برگ و برم را
لرزدم دل ازین بیم کز صدف چو برآیم
بی تمیزی دوران بشکند گهرم را
گشته رهزن هوشم جام و باده ی دیگر
یاد آن لب میگون گرم کرده سرم را
ای دلم به تو پابست ! طاقتم شده از دست
انتظار تو دارم خون مکن جگرم را
یا ز راه محبت ریشه را برسان آب
یا ز ریشه برآور نخل بی ثمرم را
دور شور جنون است جامه برکنم از تن
وقت شد که بکاهم بار دوش و برم را
استاد محمد قهرمان
موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسبها: دست کینه ی افلاک بسته بال و پرم را ،استاد محمد قهرمان